« شماره های بنیامین »
١٤٠- گاهى اینقدر همه چى خراب میشه که دیگه چیزى نمى مونه واسه خراب شدن! اگه یه وقت اوضاع یه طورى به هم بریزه که مثل زلزله غیرقابل کنترل باشه، سریع مى رم یه گوشه سرم رو مى گیرم تو دستام و اگه عزیزى هم نزدیکم باشه و من بتونم حتماً ازش مراقبت مى کنم. ماجرا که تموم شه، گرد و خاک که بخوابه هر کسى دنبال مهم ترین داشته هاش مى گرده. بعد از اون هر اتفاقى که بیفته، مثبته. هر چیزى که هنوز مونده باشه قشنگه. من این طورى از حوادث بد رد میشم.
١٤١- قرار نبود وقتى که دوباره استارت شماره ها زده میشه من حالم خیلى خوب نباشه! ولى چه کنم شما ببخشید که این طورى شروع شد. شاید اصلاً تا آخر همین شماره ها که به عشق شماها دارن تایپ میشن حال منم عالى بشه.
١٤٢- پریشب از خدا عمر خیلى طولانى آرزو کردم
دیشب ازش طلب مرگ کردم
امشب دیگه خواسته اى در این مورد ندارم !
حالا شما به جاى خدا حساب کنید ببینید مثلاً من باید چقدر عمر کنم؟ 😳
این طورى میشه که بعضى وقتا آدم خودش نمیدونه چى از کى مى خواد!!
جدى میگم
اگه الان یه بلیط برنده به هر کدوممون بدن که رد خور نداشته باشه، باهاش کدوم آرزوى محال رو برآورده مى کنیم؟
من که حداقل یه روز طول مى کشه تا بتونم تصمیم گیرى کنم. تازه بعدش هم احتمالاً از آرزویى که کردم پشیمون میشم.
خدایا ازت چى بخوام؟ خودت بگو
آرزو آخرش کجاست؟
١٤٣- به نظرم المثنى نداره عشق
هر عشقى شکل خودشه
مثل اثر انگشت
مثل تأثیر نگاه
مثل من
مثل تو
تو؟
تو خود عشقى خود عشق
١٤٤- دارم دوباره تمرین مى کنم
که هر شب به عشقم آزادى هدیه کنم
که هر جا دلش بود بره
بعدش خودم رو واقعاً به خواب مى زنم
اگه دلش با من بود و نرفت زیباتره
اگه هم بخواد بره، کارى نمیشه کرد !
به زور حتى نمیشه اشک رو تو چشم ها نگه داشت 😢
دارم دوباره تمرین مى کنم
١٤٥- Emrooz b kasi k chat kardan bahash kheili hal mide goftam k «chat kardan ba to kheili hal mide!» ١٤٦- خب براى شروع بد نبود. خودم فکر مى کردم هیچ وقت دیگه نمیشه ادامه شماره ها رو تایپ کنم اما الان خیلى خوشحالم. تو این چند روز چند اتفاق باعث شدن که دستم به این نوشته بره و اگر چه خودشون زیاد جالب نبودن اما همین که منو به سمت شما و این شماره ها سوق دادن خیر بودن لابُد. مى بینید شوخى شوخى همه اتفاقات بد رو خوب برداشت مى کنیم بدون کلیشه و حرف هاى قلمبه سلمبه. از شما که این شماره ها به عشق شما ادامه داره ممنونم که به سادگى این حرفا رو باور مى کنید و بى قید و شرط مهربونى مى کنید و در فضا منتشر مى کنید.
١٤٧- دوباره خراب شدم
باورم داشته باش
همین
١٤٠- سلام، اینقدر این مطلب سخت بود که ناخودآگاه با شماره ها شروع شد
١٤١- این عکس ویزاى کاناداى منه که متأسفانه مجبور شدم منتشر کنم # به علت این که در این چهل و هشت ساعت گذشته در بین مردم ایرانى و فارسى زبان کانادا شایعه اى داره پخش میشه که بنیامین نتونسته ویزاى کانادا رو بگیره(!) و برنامه جمعه (تورنتو) و شنبه (ونکوور) لغو شده # اول این که مگه ویزاى یه کشورى (حالا هر کشورى) این قدر مهمه که به چشم ما ایرانیا اینجورى اومده؟ # من که برام ویزاى همه کشورها یه ارزش دارن و اون هم ارزش مردمان اونجاست # انسان ها همیشه با هم برابرند # امیدوارم به زودى با همین پاسپورت ایرانى خوشگلمون هر جاى دنیا دلمون واسه هم تنگ شد فقط یه بلیط هواپیما بخریم و بسم الله واسه سفر
١٤٢- دوستانى هم گفتند که خود گروه بنیامین کنسرت رو به خاطر همدردى با هموطنان داغدار کنسل کردند که شاید دلم مى خواست اینطور مى شد # ولى به هم زدن برنامه هایى که دو هزار نفر تا همین الان و پیشاپیش با وجود این حجم شایعه و اخبار مختلف ازش استقبال کردند نشدنى بود و تبعاتى داشت که صرفاً مالى نبود # ضمن این که مدام انجام فعالیت هاى هنرى در ایران رو رصد مى کنیم و این طور حدس مى زنیم که در شب عید على(ع) با همه این شوک عجیب باید فضاى جامعه مون رو سرزنده و باحال نگه داریم # با همه هموطنان -شیعه،سنى،عرب و عجم- که عزیزى از دست دادند غمگینیم و با خانواده هاى نگران چشم انتظاریم # البته اون هایى که رفتند بالا رفتند # زیبا رفتند # بارها تو این چند روز خودمو جاى اونا گذاشتم # سخت بود اما هر طور که میشد پریدند # من خودم تجربه از دست دادن عزیزى که در آخرین لحظه مى گفت «هوا-نفس» رو دارم # خدا بهشون صبر بده
١٤٣- هوا اینجا نفس گیره # هوا داره با تو مى ره # هوا هم بى تو مى میره # هوا
١٤٤- .. ١٤٥- اگه دلتون خواست این مطلب رو به خصوص براى هموطنان ایرانى مقیم کانادا بفرستید تا جلوى نشر شایعه گرفته بشه
١٤٦- خدا رو شکر که هفته دیگه ایرانیم # دلم واقعاً واسه همه خوبى ها و بدى هاش تنگ شده # همه جاى ایران رو دوست دارم و ایرانى رو در همه جاى جهان
١٣٥- این عکس رو از روى صفحه عکس هاى اینستاگرامم گرفتم. پست هایى که دوستانم منو تگ کردن. لحظاتى بعد از پست کردن همین عکس که مربوط به مجله استایل بود. اصلاً معلوم نیست که هر کدومشون از کجاى کره زمین آپ شدن؛ شیراز، اصفهان، تهران، تبریز، کرمانشاه، لس آنجلس، سنندج، بندر عباس، لندن، کرمان، ارومیه، سن خوزه، زاهدان، دبى، گنبد، دوشنبه، رشت، هامبورگ، کرج، چالوس، استکهلم، کیش، اهواز، سارى، وین، سرعین، آمستردام، سیدنى، ملبورن، رامسر، تورنتو، ونکوور، کلن، هیوستن، واشنگتن، نیویورک، ارس، کوالالامپور، گرگان، آتلانتا، اورنج کاونتى، متل قو، اراک یا هر جاى دیگه. من براى تجدید خاطرات اسم شهرهایى که تا به حال کنسرت برگزار کردیم رو به عنوان نمونه نوشتم کنار هم که ببینیم دنیا در عین کوچیکى چقدر بزرگه.
١٣٦- از ته قلب از خدا مى خوام که فرصتى باشه و شرایط مهیا که به همه شهرهایى که این آهنگ ها رو شنیدن سر بزنیم و آهنگامون رو با شما همخوانى کنیم. یعنى لیست شهرهاى شماره قبل باید دو سه برابر بشه.
بالاخره میایم پیش شما و کنار اسم شهرتون تیک عشق مى زنیم.
١٣٧- شماره صد و بیست و سه هیچ منظور نامردى توش نیست به خدا. پدرم شمالى و مادرم ترک هستند، و هر دو از کودکى به تهران اومدن و این طورى شد که شهر ما هم شد اینجا. خب تهران هم یه شهرى مثل همه شهرهاست. اکثر مردمش هم از همه جاى ایران دور هم جمع شدن (نزدیک به بیست درصد جمعیت کل ایران). همشهرى هاى من در واقع همه هموطنام مى شن. چون از هر شهر و روستایى نماینده هاى زیادى داریم. شما هم اهل هر جا که باشید ناخوآگاه اونجا راحت تر هستید و این یعنى اصالت.
١٣٨- اینقدر خودتون رو اذیت نکنید و سخت نگیرید. انتخابات ریاست جمهورى که نیست مى خوایم یه اسم خوب واسه «ترک چهار آلبوم نود و چهار» انتخاب کنیم. به غیر از کنسرت تهران یازدهم و دوازدهم خرداد هم که فعلاً جاى دیگه اى قطعى نیست. حالا اونجا یه نظرسنجى حضورى مى گیریم و با انتخاب دو سه اسم نهایى نظرسنجى اینترنتى و همگانى رو راه اندازى مى کنیم.
١٣٩- حتماً شما هم روى رفتار و گفتار من تعصب دارید درست مثل این که من رو رفتاراى تو تعصب دارم این دلیل عشقه دوسِتم خُب دارم
١٢٧- داشتم جریان نام گذارى قطعه چهار آلبوم رو مى گفتم که دوستانم براى پیش بینى هاى احتمالى گفتن کدوم سانس این کار رو مى کنید گفتم هر چهار سانس! بعد از خوندن قطعه میکروفن رو مى گیرم مى گم: «اسمشو بگین» .. ١٢٨- اگه از چهار سانس یه اسم در اومد که تکلیف معلومه اگه دو یا چند اسم دراومد اون وقت اون ها رو میذاریم به انتخاب اینترنتى که در نهایت اسم قطعه چهارم آلبوم هم مشخص بشه.
١٢٩- خب این بیان و احساسى که تو این قطعه وجود داره خیلى مطابق با این دوره عشقولانه هاى یکى دو ساعته و یکى دو روزه نیست و شاید بعضى ها دلشون نخواد بشنون ولى واقعیت اینه که تعریف فرید از یک رابطه عاشقانه در این ترانه دقیقاً همون چیزیه که انسان هاى این دوره شدیداً دنبالشن. همه دوست دارن یکى جدى جدى و شوخى شوخى همه وجودشون رو واسه خودش کنه.
١٣٠- حالا بعضى ها هم ممکنه در مورد خود آهنگ یا بخش هاى مختلفش نظرى داشته باشند که گفتم شنیدن خوب و بدش برام مثل طلا با ارزشه چون حداقل موسیقى پاپ در همه جاى دنیا مبتنى بر آراء مستقیم مردمه و چه چیزى بهتر از این که آدم از جزئیات نظر مردمش با خبر باشه. حتى از انتخاب نهایى اسم این ترک هم میشه سلیقه جامعه رو فهمید. پس با آرامش و ریلکس در مورد این قطعه چهار از آلبوم نود و چهار هر چه مى خواهد دل تنگت بگو، فقط لطفاً خودتون مراعات همه چى رو بکنید.
١٣١- اینستاگرام -اولین شبکه اجتماعى که من تا به حال تجربه اش رو داشتم و از این طریق با دوستانم مستقیم در ارتباطیم. اولین پست زندگیم در پایین همین صفحه بنیامین موزیک اینستاگرام با شماره ١١٩ شروع میشه که خودمو معرفى کردم و به شما میگم که این خود منم یعنى این شماره ها تا قبل از اینستا مهم ترین راه ارتباطى من و شما بوده و بعد از این هم دوباره باعث صمیمیت بیشتر ما خواهد بود اگه خدا بخواد. این شماره ها هم که قبلاً از طریق سایت بنیامین فنز آپ مى شد و بعد از این در همین صفحه اینستاگرام که فعلاً دوسش دارم، آپ مى کنم.
١٣٢- اهل درد و دل نیستم وگرنه گاهى آتیش درون آدم اطرافش رو مى سوزونه به خاطر همین فعلاً حرف هاى مهم درونم تو آهنگ ها بهتر جا مى شن.
١٣٣- بُکشن منو هم سلول هام مى گه عشق راه نجاته. حالا هر کى آزاده این عشق رو واسه خودش تفسیر کنه. تنها نشونى اش که در همه عشق ها مشترکه اینه که آدم با عشقش حالش خوب مى شه. دورى و نزدیکى و فراق و وصالش هم اصلاً مهم نیست. اون چه که اهمیت داره جریان عشق در درون خود عاشقه.
١٣٤- من خودم دوست دارم هیجانت باشم
١٢٠- دوباره پس از یه مدت مدیده ها از طریق این شماره هایى که براى شما دوستانم قبلاً تایپ مى کردم سلام
١٢١- دیشب «ترک چهار از آلبوم نود و چهار» منتشر شد و قرار شد که اسمش بمونه تا آلبوم که البته همین «بمونه» هم به اشتباه بامزه اى براى چند ساعت در چند سایت اصلى شد اسم این قطعه!!! که بعد اصلاح شد.
١٢٢- اینکه دلم مى خواد شماها که عدد واقعى تون معلوم نیست چند نفر براى این قطعه اسم انتخاب کنید چون شاید همین یک بار باشه و دیگه فرصتى به این شکل دست نده که مخاطب عمومى آهنگى که هنوز رسماً اسم نداره رو صاحب اسم کنه و اول جامعه باشه که اون آهنگ رو صدا مى زنه.
١٢٣- گفتم خب کجا میشه از یه جمع بزرگ حضوراً پرسید و همهمه جمعیت کم کم یه اسم رو شکوفا کنه؟ تنها کنسرت در پیش رو کنسرت هاى یازدهم و دوازدهم خرداد تهران بود، بالاخره یه کارایى رو آدم پیش همشهرى هاى خودش راحت تره دیگه. راستش ما دیگه داریم با ریسک زندگى مى کنیم، ریسک این مدل ایده ها و پیشنهادها هم تا مرز یخ شدن خطرناکه. مطمئنم که همشهرى هام منو بیشترتر درک خواهند کرد و احتمالاً حمایت، مثل همشهرى هاى شما.
١٢٤- به بچه هاى گروه گفتم پیشنهادم رو که کنسرت تهران بهترین فرصت براى انتخاب اسم این قطعه که در واقع به قول این قدیمى ها پیش قراول آلبوم جدیده و بحث در موردش چه خوب و چه بد خیلى برامون مهمه، چون هم فرصت کارهاى نهایى هنوز هست و هم این که ما بیست و چهارساعته شدیم.
١٢٥- جدیداً دوباره بیست و چهارساعته شدم. حتى تو خواب هم فکرها و طرح ها ادامه پیدا مى کنه. سوالات ذهنم و قلبم رو تا پیدا کردن جواب تنها نمى ذارم. اتفاقاً بعد از یه دوره پراکندگى این دوره فشرده و پیوسته لازم بود. چند بار تو زندگیم این دوره شکوفایى درونى رو داشتم، بهت فرصت انزوا و افسردگى نمى ده. همش حالت خوبه حتى اگه هر اتفاقى بیفته. همه چى رو در عین جدّیت شوخى فرض مى کنى و همش میگى درست میشه و مى بینى شوخى شوخى همه چى دُرست مى شه.
١٢٦- درست میشه مسایل شما هم خدا بخواد خود به خود حل مى شه و چقدر اتفاقات خوب خود به خودى و بى سمت و جهت حال آدم و خوب مى کنه، که خدا نصیب کنه.
بعداز مدت ها انتظار.....
« قسمت اول حرف های خودمونی بنیامین بهادری با هواداران »
۱- سلام به همه دوستان عزیزم و متشکرم از همه مهربونی ها
۲- چند خط میخوام به روش خودم -خودمونی- با هم معاشرت کنیم؛
۳- امروز صبح لا به لا ی کاغذ هام یه نوشته از فرید احمدی پیدا کردم. اینقدر قشنگه که دلم می خواد اینجا واسه همه تون بنویسمش؛
چه دسته گُلهایی که
برای تصاحب قلبی
می رفتند
اما
تنها گلدانی را
اِشغال کردند !
راستی فرید دیشب یکی از بهترین خط های آلبوم سوم رو ساخته (تلفنی برام خوند)، چقدر دلم می خواد که اون رو هم بنویسم، اما بهتره که برای اولین بار اون و تُو آلبوم بشنوید. کاش بتونم قیافه هاتون و وقت شنیدنش -بار اول- ببینم!
۴- تا الان هیچ کدوم از آهنگ هایی که در این مدت به صورت مستقل اجرا شده (بوی عیدی، نگرانم، منو ببخش، ترانه های گُرگ و میش، یادم می مونه، و...) جزو آلبوم سوم نیستند.
برای این قطعات هم در آینده نه چندان دور، برنامه هایی داریم.
۵- انرژی هاتون و ذخیره کنید، چون باید با هم کارهای بزرگی انجام بدیم.
۶- احتیاجی نیست اینقدر حرص بخوریم و اعصاب خودمون و خرد کنیم، بهتره اجازه بدیم هر کسی نظر خودش و با صراحت اعلام کنه، اینطوری شاید بتونیم خودمون و اصلاح کنیم.
۷- یکی از بهترین حس های زندگیم داره ملودی می شه و چه بهتر از این که وسط این حس خوب، دارم برای دوستام می نویسم. یه خط نوشته واسه شما، یه خط ملودی هم واسه این ترانه عجیب و غریب.
۸- من همین جوری ام دیگه، شما هم همون جوری باشین که دوست دارید.
۹- من به خاطر اینکه شاید خیلی سحرخیز نباشم (!) این ضرب المثل شیرین فارسی رو با یه تغییر کوچولو اینجا می نویسم ؛
مهربان باش تا کامروا شوی
۱۰-دارم با فرید حرف می زنم (تلفنی)
دارم بهش ماجرای این نوشته رو می گم و اینکه شعر (چه دسته گلهایی که ...) -مربوط به شماره ۳ - رو اینجا می نویسم، مشکلی نداشت.
چند تا نکته رو با هم هماهنگ کردیم. راستی این شعر کوتاه رو چند روز پیش گفته.
گفت که از خودت هم یه غزل بنویس، گفتم تو انتخاب کن. اون هم این غزل من و انتخاب کرد؛
۱۱- این غزل -که هنوز هم اسم نداره- مربوط به زمانی ست که من بیست و یک سال داشتم؛
با دستهای کوچکت این دست را بگیر
این دست -دست عاشق بد مست- را بگیر
افتاده بر زمین و تَرَک بَر نداشته
این دست -این بُلور که نشکست- را بگیر
این دست مُرده از دهه شَصت آمده
انگشت های وصل به این شَست را بگیر (!)
سَبابه را نگاه کن آیا کدام سو؟
از او نشان کوچه بُن بست را بگیر
یک اسکناس، یک چک تا خورده، یک بلیط
از دست هر چه هست از این دست را بگیر
یک کاغذ مُچاله که رویش نوشته است:
دست کسی که می رود از دست را بگیر
۱۲- من این شماره ها رو به عشق شما شروع کردم.
۱۳- نیویورک-نیویورک-نیویورک (آخرین تجربه ذهنی از عدد۱۳)
توضیح این شماره رو شاید محسن رجب پور بهتر ازهر کسی بدونه، پس رمز گُشایی از این شماره با شما و Mr.Mo (!)
۱۴- تلویزیون داره یه برنامه مستند درباره موسیقی پخش می کنه.
دارن یکی از ب ز ر گ ت ر ی ن ن و ا ز ن د ه ه ا ی م و س ی ق ی ا ص ی ل ایران و ...
خوابم گرفته،
می خوام اگر شده به زور بیدار بمونم، ببینم آخرش چی میشه.
تقریبا مثل همیشه،
یه آدم با دانش سطحی اما بسیار ماجراجو در لباس مستندساز -که اتفاقا به اندامش زار می زند- به بهانه بزرگداشت و معرفی به نسل جوان و چه و چه و چه می ره سراغ یه هنرمند پیشکسوت و جلوی چشم اینهمه بیننده از آبرویی -که سالهای سال و با رنج زیاد به دست آمده- مُشت مُشت برداشته و در جیب سوراخ خودش می ریزد (!)
خواب از سرم پرید.
۱۵- شاید این شماره ها به عشق شما همین طور ادامه پیدا کنه، و در اون صورت مبنای درستی شماره های بعدی و نوشته های بعدی، درج آن در سایت رسمی خودم (www.benyaminmusic.com) است. یعنی اگر همین الان هم بهش یه سر بزنید شماره ها رو اونجا هم می بینید. در واقع این شماره ها که یه جورایی به دعوت شما شروع شدن و تُو فکر من شکل گرفتن، اولین مطلب سایت benyaminmusic در طراحی جدید است.
۱۶- من هم البته اگر نظری داشته باشم، در شماره های همین ستون -که به عشق شما ادامه داره- می نویسم و حرفی اگه داشته باشم با شما مطرح می کنم.
سکوت هم خیلی وقت ها بهتره ...
اینکه آدم یه خورده دندون به جگر بگیره و صبر کنه !
۱۷- من شما را اولین همراهان خودم درآغاز فعالیت های رسمی اینترنتی ام می دانم.
چند بار با دقت نظرات شما رو خوندم. و اگه شما هم مثل من چند بار بادقت نظرات بچه ها رو خونده باشید، می فهمید من چی می گم. فکر می کنم این شروع خوبی بود که کم کم فضای بحث ها رو به اون سمتی ببریم که به خاطرش دور هم جمع شدیم؛ یعنی موزیک، یعنی ادبیات، یعنی زیبایی شناسی، یعنی فکر، یعنی هُنر.
۱۸- این هم منم، ۱۸ شهریور ۱۳۸۴
قسمت دوم حرف های خودمونی بنیامین بهادری با هواداران
۱۹- اینطور به نظر می رسه که؛ آرامش از خوشبختی مهم تره.
۲۰- اولین برف دُرست و حسابی اِمسال،
شاهکاره ،
داشتم نا اُمید می شدم.
برف همیشه واسه من کاریزماتیک - جذاب - بوده، دوسِِش دارم. غم باحالی داره، تو هم هستی.
۲۱- بالاخره یه روز پیدات می کنم.
۲۲- دارم می میرم از خواب
اما دلم می خواد همین طوری -خواب آلود - شماره ۲۲ رو ادامه بدم تا وقتی که کاملا" بیهوش شم و دیگه نفهمم بعدش چی نوشتم (!)
(باید همیشه برای فرشته ها راه گذاشت که بی سرو صدا بیان و برن)
خوابِ بهشتِ غریزی
۲۳- در مورد شماره ۲۱ (برف) ؛
باید بگم که در عرض یه خواب کوچولوی چند ساعته تقریبا" همش آب شد، رفت.
حالا یا آب شد یا بعدش که من خوابم بُرده، بارون اومده و ...
همیشه همین جوری بوده،
به هر چیزی که بیش از اندازه توجه می کنم، فرار می کنه.
بیش از اندازه، بیش از اندازه
هر چیزی بیش از اندازه اش، خطرناک و آزار دهنده است.
۲۴- داریم یه بَحث خیلی مهم راجع به همه چی می کنیم! (من و فرید و علی)
تاثیرگذارترین جمله رو فرید از کوروش -کبیر- نقل کرد :
« دست هایی که کمک می کنند مقدس تر از لب هایی هستند که دُعا می کنند. »
این جمله رو شنیده بودم اما بِهش گوش نداده بودم، این بار بهم نِشست.
یاد دست های غزل خودم افتادم (شماره ۱۱)
۲۵- جالب این جاست که هیچ وقت نمی دونم مثلا" این شماره ۲۵ رو دقیقا" چند نفر
می بینن یا می شنون
( منظورم از دقیقا"، خودِِ دقیقا" بود، خودِ خودِ دقیقا" )
۲۶- دوست؟
۲۷- دوست؟
۲۸- دوست؟
۲۹- دوست؟
۴۵۳۶ دوست؟ ۸۱۶۴۸ دوست؟ ۱۴۶۹۶۶۴ دوست؟ ۲۶۴۵۴۰۰۶ دوست؟
کاش می فهمیدم که همین اینجا (حدود شماره های ۲۹-۲۵)، دقیقا" چند نفریم.
بعضی وقت ها می شینم و تُو خلوت خودم از ارتباط اعداد با هم، چیز یاد می گیرم.
گاهی فکر می کنم این عددها به جای یک قرارداد ساده، نشونه های پیچیده ای هستند از اسرار زندگی ما.
البته خودم رو بیش از اندازه درگیر نمی کنم،
اون عددهایی که خودشون می آن و خودشون می خوان و...
۳۰- این شماره ها - که به عشق شما ادامه داره - (شما که نمی دونم با خودم دقیقا" چند تا می شیم) دارن حالم و از همیشه بهتر می کنن، پس همچنان ادامه داره .
۳۱- چند سالی هست که عکس یانیس ریتسوس -شاعر معاصر یونانی- با یه قاب ساده رو دیواره، قیافه عجیبی داره اما ترانه هاش عجیب تره.
دو بُرش کوچولو از یک شعرش یادمه، واسه تون می نویسمش؛
ما مست از سخنانی هستیم که هنوز به فریاد در نیاورده ایم
مست از بوسه هایی هستیم که هنوز نگرفته ایم
از روزهایی که هنوز نیامده اند ۰۰۰
پرچم را بالا بگیر تا بر صورت بادها سیلی بزند
حتی لاک پشت ها هم هنگامی که بدانند به کجا می روند
زودتر از خرگوش ها به مقصد می رسند
این هم عکسش
البته این عکس همون عکسش که رو دیواره، نیست.
( یه خورده سخت بود که قاب و باز کنم و ... )
۳۲- این روزها خیلی کم از خونه می آم بیرون ( به خاطر آلبوم )
کاملا" متمرکز شدم رو کارها.
البته الان اومدم بیرون، نشستم تُو ماشین اما همچنان می نویسم (این هم از فواید رانندگی نکردن ! )
به نظرم آدما روز به روز دارن با حال تر می شن،
۳۳- شنیدم از یکی -یادم نیست کی- که اگه کسی و دوست داری، یا رَهاش کن که همین الان بتونه بره یا زمین گیرش کن که هیچ وقت نتونه بره (!)
قشنگه
اما من می گم اگه رهاش کنی زمین گیرش هم کردی.
موجودات تشنه رهایی هستند،
من هر شب به کسی که تُو قلبم زندگی می کنه، آزادی هدیه می کنم.
و بعد با آشوب و آرامش می خوابم ...
بیدار که می شم می بینم سَر جاش -تُو قلبم- خوابیده،
چراغ بالا سرش و خاموش می کنم؛
عشقم بخواب
۳۴- حالا بعد از این هر چی که بیشتر به هم نزدیک می شیم، راحت تر راجع به این چیزها حرف می زنیم.
۳۵- امشب با محسن رجب پور جلوی در خونه ام ( تُو ماشین ) جلسه داشتیم.
تازگیا که همسایه شدیم، قرارهای این مُدلی مون بیشتر شده
یه شال گردن خیلی باحال برام گرفته بود + گوشی موبایلم
( هفته پیش کُد موبایلم رو پس از مدت ها عوض کردم
ولی یه ساعت بعد
یادم نمی اُومد که رمز جدیدش چنده! = پاک شدن { [همه ی شماره هام + فایل های صوتی و تصویری مثل اتودهای ملودی هام در طول یک سال و فیلم های پشت صحنه کنسرت ها و عکس ها و... + خیلی های دیگه که حتی یادم نیست چی بودن (!)] - هیچی }
بی خیال !
هیچ جوری نشد که دُرست شه
یعنی نخواستیم صبر کنیم تا تکنولوژی بهمون برسه .
به نظرم تکنولوژی از نیاز انسان عقب تره، اما فقط چند قدم دایناسوری !!!
حالا خوبه من خودم اصلا" اهل آرشیو کردن نیستم و ذهنم رو بیشتر قبول دارم )
داشتم می گفتم؛ یه سری حرف درباره رَوند پیشرفت آلبوم زدیم.
یادم افتاد که عنوان جدیدش رو بهش تبریک بگم ( م د ی ر ی ت ا ر ک س ت ر م ل ی )
بِهش گفتم از ته دلم واسه هر دوتون خوشحالم، هم برای تو و هم برای ا ر ک س ت ر م ل ی
یه نکته هم در مورد همین شماره ها -که به عشق شما ادامه داره- گفت که فکرم و درگیر کرد.
۳۶- می گفت (محسن رجب پور): که واسه بعضی از آدم ها علامت سووال ایجاد شده،
که این شماره ها چیه ؟
هدف نویسنده اش (خودم) چیه ؟
گفت دلم نمی خواد با این حرفا ذهنت رو محدود کنم ( تُو دلم گفتم خودمم بخوام نمی شه :-) )
اون طور که من فهمیدم منظورش این بود که شفاف تر باشم،
می گفت تو یه ۱۳ میگی، ۱۳۰۰۰ تا email و sms و زنگ به من می زنن که جریان چیه ؟
گفت البته استقبال می کنم ولی من چی بگم ؟
حرفاش منطقی بود.
گفتم راجع به ۱۳ یا هر مورد دیگه، هر چی که یادت می آد و دوست داری و صلاح می دونی و بگو.
بهش گفتم نظرت رو می پذیرم و این موضوع رو تُو خود شماره ها -که به عشق شما شدیدا" ادامه داره-
مطرح می کنم، تا خودش مثل رودخونه ای -که به عشق دریا همچنان ادامه داره-
مَسیر دُرست ترش رو پیدا کُنه ...
برف برگشت.
قسمت سوم حرف های خودمونی بنیامین بهادری با هواداران
۳۷- تا جایی که من فهمیدم؛ «همه یه جورایی دوست دارن خوندن و تجربه کنن.»
یه ضرب المثل -نمی دونم کجایی- هست که می گه؛ هر کی می تونه حرف بزنه، می تونه بخونه.
( پیشنهاد می کنم حتما" این حسّ فوق العاده رو تجربه کنین )
صدا -تنها اوست که می ماند- همیشه از یه زمزمه آهسته شروع می شه.
۳۸- دارم بِهتون شدیدا" اعتماد می کنم، حتما" دلیلی داشته که تا الان نمی شد بنویسم و الان می نویسم.
شما هم که چند شماره با من راه اُومدین، چند قدم دیگه هم plzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzz
راهی نمونده تا نمی دونم شماره چند؟
اگر «اون شماره» رو در تعداد «همه هم شماره ای ها» ضرب کنیم و بَر هم تقسیم و با هم جمع و از هم کم (!)، عددی به دست می آد که خودِ خودشه.
۳۹- ملاقات در برف؛
ساعت دیوار چشمات قلبم نمی آی نمی آی
این ترانه رو می پرستم.
موسیقی حروف و کلماتش بی نظیره،
روی موج عجیبی حرکت می کنه،
تعلیقش هنوز هم خطرناکه،
منحصر به فرد و تنهاست.
اینقدر تنهاست که هنوز هم حرف زدن در موردش جرات می خواد :-(
۴۰- ملاقات در برف؛
محبوبم را در مِِه زیارت خواهم کرد
(یکی از بی سند ترین ملاقات های تاریخ ! )
۴۱- این بُرش از غزل هوشنگ ابتهاج، نابود کننده بود؛
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اِشارات نظر، نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
۴۲- انگار یه اشتباهی تُو شماره ۲۳ اتفاق اُفتاده، اینطور اِصلاحش می کنم؛ ۲۳- در مورد شماره ۲۰ (برف) ؛ ...
۴۳- یادم رفت چی می خواستم بِگم.
۴۴- تا چند هفته آینده باید درباره این شماره ها -که به عشق شما ادامه ها خواهند داشت (!)- تصمیم بگیرم که می خوام چی کار کنم. طراحی جدید سایتم رو هواست، همه یه جورایی شوک شدن. این شماره ها -که عاشقانه به جلو می رن- یهو سبز شدن.
همه چی به هم ریخته، یه برنامه طولانی مدت به خاطر یک فکر لحظه ای متوقف شده. البته من همیشه به غریزه ام اعتماد می کنم.
۴۵- غریزه من دوست خوب منه،
بیشتر وقت ها با هم تنهاییم و درباره همه چی حرف می زنیم.
دیروز بِهش گفتم: «دوسِِت دارم»،
اون هم گفت: «I too»
(راستی غریزه من، انگلیسیش اصلا" خوب نیست)
۴۶- بالاخره یه روز پیدات می کنم.
ملاقات در باد
۴۷- این روزها از همیشه دیوونه ترم،
رادیو روشن بود (اخبار یا یه همچین چیزی)
تلویزیون؛ مستند پرندگان (با صدای متوسط)
بچه ها بلند بلند با هم حرف می زدن،
از رایانه کیفیِ(!) یکی هم داشت موزیکِ معمولی پخش می شد...
من هم با همه این صداهای مختلف داشتم ملودی می ساختم،
دارم یاد می گیرم که همه صداها رو بشنوم و نشنوم.
۴۸- من به همه تون -کسایی که من و می شناسین و نمی شناسین، دوست دارین و ندارین، این نوشته ها رو از خودتون می دونین و نمی دونین، و همه کسایی که دل شما با من هست و نیست- دوباره می گم: SALAM
۴۹- این شاید یک مونولوگ-دیالوگ و یک دیالوگ-مونولوگ ساده باشه.
قطعات یه پازل رویایی دارن دور هم جمع می شن،
این یک جریان ساده ست و مثل این شماره ها -که به زیبایی رشد می کنند- رشد می کند.
این یک جریان ساده ست و مثل این شماره ها -که به زیبایی حرکت می کنند- حرکت می کند.
۵۰-این یک جریان ساده ست و تو هم جریان داری.
این یک جریان ساده ست و به قول سیدعلی صالحی -شاعر- :
«تو دیگری را دوست می داری
من ترا دوست می دارم
ومرا... دیگری شاید
همگان از دوایر دنیا آمده ایم ... »
هر کسی بخواد می تونه هر کسی و به این شماره ها -ی نورسیده- دعوت کنه،
هر کسی، از هر شماره ای که رسید، قدمش مبارک :-)
۵۱- با همه تون هستم، با همه شما که ۵۰ شماره اول رو بودین و نبودین؛
اون کلاسی که معلم از شاگردش یاد نگیره، کلاس نیست.
۵۲- به مدیر سایتم گفتم: «کجا باید اعلام کنم که من در face book عضو نیستم ؟»
گفت: خسته نباشی، هر جا دلت خواست (!)
من هم اینجا رو انتخاب کردم.
(البته من همیشه از face book خوشم می اومده اما تا حالا تجربه شو نداشتم)
۵۳- دارم عمیقا" هم بِهتون اعتماد می کنم.
بیا این هم عُمق نگاه من ( در ۵ سالگی ) به چشمای شما؛
۵۴- پریشب (۲ شب پیش) خواب دیدم که وسط یه جنگ ظاهرا" خونین (مُدل شمشیر و تیر و کمون)، از اسبم -شورشی- پیاده شدم و رو به هر دو طرفِ دعوا فریاد کشیدم:
«هر کسی هر کجا هست، یک قدم به جلو برداره.»
همه اومدن جلو و دورم جمع شدن،
همه نگاه ها به من بود که چی می خوام بِگم ؟
گفتم: «همین دیگه! هر کسی هر کجا هست، یک قدم به جلو برداره.»
حلقه ی دورم فشرده تر شد،
سربازانِ هر دو طرف، قاطی پاطی وایساده بودن کنار هم (!)
انگار همه منتظر بودن که ادامه بدم، من هم اینطور ادامه دادم؛ «هر کسی هر کجا هست، یک قدم به جلو برداره. هر کسی هر کجا هست، یک قدم به جلو برداره. هر کسی هر کجا هست، یک قدم به جلو برداره. هر کسی هر کجا ...»
قسمت چهارم حرف های خودمونی بنیامین بهادری با هواداران
۵۵- خُب داشتم می گفتم؛
داستان سیمرغ رو شنیدین ؟
فهمیدن عُمق ماجرای سیمرغ خیلی بِهمون کمک می کنه و خودش یکی از اسرار مهم زندگیه.
به نظرم دیگه وقتشه که مثلا" درباره سیمرغ یه وبلاگ جدی راه بیفته.
می تونه هیچ ارتباطی هم به این شماره ها نداشته باشه،
خودتون می دونید،
ولی در هر صورت (چه بخواهیم و چه نخواهیم) به هم ربط پیدا می کنیم.
۵۶- همین طور ساده و بدون سَر و صدا گسترده می شیم و مهربانی می کنیم،
مهربانیِ بدون قید و شرط (!)
۵۷- دیشب مهمان Mr.Mo بودیم؛
من و علی پهلوان -خواننده گروه آریان- و دوست دیگری که شما نمی شناسیدش.
از سَر شب می خواستم یه چیزی به علی بگم، اینقدر حرفای مختلف زدیم یادم رفت،
حالا اینجا واسش کتبا" می نویسم؛
علی پهلوان عزیزم !
شماره ها -که جدیدا" تُو سایتم می نویسم- رو خوندی ؟
اگه نخوندی plz بخون،
بعدش خودت ببین چی کار باید کرد،
شاید دلت خواست این شماره ها -که بی قید و شرط ادامه دارند- رو همراهی کنی.
دوست داشتم اسمت رو اینجا (شماره ها)، بنویسم.
۵۸- یکی از آرزوهام اینه که بتونم یه روز تو سالن اجتماعات یک دبیرستان، حرف های بچه ها رو بشنوم و باهاشون حرف بزنم،
معلمی نه، فقط حرف بزنیم (!!)
من همین جوری ام دیگه، شما هم همون جوری باشین که دوست دارید.
اینطوری هم اصیل تره، هم شیک تر:-)
۵۹-
۶۰- امروز از تلویزیون چند بار اسم کوچکت را شنیدم.
انگار همه اسم های زیبای دنیا رو مثل رنگین کمون تُو خودش پذیرفته،
چه کسی باور می کنه من اینقدر عاشق تو بودم و دَم نزدم ؟
۶۱- بالاخره یه روز پیدات می کنم.
۶۱- من عشق و با تو شناختم.
۶۱- چه شَصت و یک دقیقی !
۶۱- شصت و یک دوست داشتنی من !
شاید یه روز خودم رو متولد سال دیگه ای بدونم،
یا روز و ماه دیگه ای.
۶۱- تو هم مثل همیشه آزادی،
۶۱- شَصت و یک عزیزم !
بی تابی نکن،
تو هم با ما بیا بریم به؛
۶۲- اگزوپری (نویسنده شازده کوچولو) فرانسوی نیست،
ادیسون -که معرف حضور هست- امریکایی نیست،
مولانا وطنی نداره،
کوروش کبیر هم فقط واسه ما ایرانی ها نیست.
خوب ها، همه فرامرز هستند.
دایی من دوستی داره به اسم؛ فرامرز
این آقا فرامرز همیشه من و یاد آدم های خوب میندازه.
۶۳- می خوام (برای چندمین بار) یه دوره کامل، شازده کوچولو بخونم.
بعدش می خوام برم پیش چند « شازده کوچولو شناس » که ازم امتحان بگیرن،
و در صورت تایید، نتیجه رو آخر کتاب گواهی کنند که اون کتاب خودش یه مدرک علمی معتبره.
این هم یه مُدل تحصیلات عالیه (!)
همه چی رو می تونیم این طوری یاد بگیریم.
۶۴- می دونید اسم این عروسک چیه ؟
جدیدا" اسمش رو از دوستی شنیدم که می گفت این «warm'fuzzy» یه قصه قشنگی داره
که واسه شماره ها می شه ازش خیلی الهام گرفت.
( خوشحالم از این که همه اطرافیانم هوای این شماره ها -که تازه به دنیا اومدن- رو دارن )
یه گشت کلی درباره اش زدیم،
و به نتیجه رسیدیم که این خودش می تونه یه نقطه عَطف جدی واسه بحث هامون باشه.
چراغ بعدی رو کی روشن می کنه ؟
؛ warm'fuzzy
۶۵- چند وقت پیش رو یه تابلوی بزرگ وسط خیابون نوشته بود؛
صدای خنده پدر و مادرت رو ظبط کن ( البته راستش اون جا نوشته بود؛ ضبط کن )
۶۶- به فرید می گفتم: « سطح آگاهی این دهه شصتی ها و دهه هفتادی ها به ما اجازه داده
که بتونیم ایده هامون رو اجرا کنیم.
وگرنه خود من که شخصا" می رفتم سراغ یه کار دیگه !!!!؟
ولی وقتی با این نسل بزرگ می شدیم حس اعتماد عجیبی بهمون دادن،
انگار که یه جورایی همه داشتیم به هم چشمک می زدیم ؛-)
تازه این دهه هشتادی ها هم به طرز مرموزی انگار همه چی رو می فهمن،
خیلی از آدم بزرگ ها کارهای ما رو از طریق بچه ها شناختن »
بعدش فرید گفت: « همین و تُو شماره ها بنویس »
۶۷- جُبران خلیل جُبران -نویسنده سرشناس کتاب پیامبر- می گه :
«فرزندانتان از آنِ شما نیستند!
آن ها پسران و دخترانی هستند که از خودشیفتگی زندگی، جان گرفته اند.
آن ها به وسیله شما، و نه از شما شکل می گیرند،
گر چه در کنار شما آسوده اند اما در تملک شما نیستند.
شما مُجازید که عشق خود را به ایشان هدیه کنید، نه افکارتان را،
که آن ها خود فکورند.»
( این جمله رو اول دفترچه خاطرات دوران نوجوانی ام برای بزرگ ترهای عزیزم نوشته بودم،
که گاهی مجبور بودند -برخلاف میل درونی شان- به درونم سَرک بکشند! )
۶۸- در مورد شماره ۵۵؛ منظورم اینه که مثلا" این موضوع -داستان سیمرغ- که راز آلود و سئوال برانگیزه، ارزش این رو داره که خودش جداگونه بحث بشه و وبلاگ (حتی وب سایت) داشته باشه و مُستقل راجع به جزئیات وکلیاتش صحبت بشه و دوستای دیگه مون که ارتباط مستقیمی با این شماره ها ندارن رو تُو این بحث هامون شریک کنیم (حتی بدون اشاره به این شماره ها -که بی اسم هستند اما بی هویت نیستند-)
حالا این (داستان سیمرغ) یکی از اون پُل هاست که گُسترده مون می کنه،
یکی دیگه مثلا" می تونه یه وب سایت باشه برای آرشیو صدای خنده پدر و مادرها (شماره۶۵)
همه پدر و مادرها،
که ظاهرش funyy و سرگرمی و خاطره ست، درونش هم اصالت و مهربونی و انسجام،
دیگه چی از این بهتر ؟
موضوعات متنوعی داره شکل می گیره و هر کسی تُو هر زمینه ای که علاقه داره، با دوستای دور و نزدیکش مُشارکت می کنه.
حالا اینکه هر کدوم از این ها چه طوری مطرح بشه (؟)
به نظر من ؛
«هیچ آدابی و ترتیبی مجوی»
هر اتفاقی که بیفته یه قدم به جلوست،
از انتشار و تکثیر نباید بترسیم، حتی در آینده شاید در یک مورد چند نگاه گوناگون به وجود بیاد که همه بتونیم از همدیگه چیز یاد بگیریم.
دسته نبندی می کنم نه دسته بندی (!)
توضیح بیشتر نمی خواد چون هر چی به جلوتر می ریم، نشونه های بیشتری پیدا می کنیم و بهتر می فهمیم که چی دُرست تره.
۶۹- جایی -که یادم نیست کجا (!)- خوندم یا شنیدم -که نمی دونم کدوم (!؟)- ؛
« عُمق شادی انسان به اندازه عُمق غم هاشه »
بعضی از شماره ها هم ذاتا" غم دارن،
بعضی از غم ها حال خیلی باحالی دارن،
من هیچ وقت از غم ها فرار نمی کنم،
حتی ممکنه دوسشون هم داشته باشم.
۷۰- داره اتفاق های خوبی در مورد آلبوم سوم میفته که تا حالا سابقه نداشته،
به قول فرید « دوباره خودمون داریم عاشق کارها می شیم »
منم احساسم همینه،
حال و هوامون هم از همیشه هیجانی تره،
دوباره
ابر و باد و ماه و خورشید و من و تو، همه با هم هستیم.
۷۰/۱- خیلی وقت ها کسی که نیست، بیشتر هست.
۷۰/۲-
ما چه می دانیم ؟
شاید من و تو
شبی را
در یک هتل
گذرانده باشیم
کسی چه می داند ؟
۷۱- به سادگی و بی سر و صدا مهربانی می کنیم و گُسترده می شیم،
گُسترشی بدون قید و شرط (!!!)
۷۲- می خوام یه حرف معمولی بزنم، زیاد جدی نیست؛
ظاهرا" یه استاد علوم هواشناسی به نام « ادوارد لارنس » چند دهه پیش نظریه هرج و مرج رو مطرح می کنه.
( راستی طرح شماره ۵۹ رو من نکشیدم )
این آقای ادوارد لارنس عزیز یه مقاله ای منتشر می کنه.
( می خوام معمولی حرف بزنم، راحت باشید؛ )
یه مقاله ای منتشر می کنه به نام؛
« آیا حرکت بال پروانه در برزیل، باعث به وجود آمدن گردبادهای عظیم در تگزاس می شود؟ »
می خوام یه حرف کاملا" معمولی بزنم؛
آیا حرکت بالِ
بالِ
آیا حرکت بال پروانه
پروانه
آیا حرکت بال پروانه در برزیل
برزیل
آیا حرکت بال پروانه در برزیل، باعث به وجود آمدن گردبادهای عظیم
گردبادهای عظیم
آیا حرکت بال پروانه در برزیل، باعث به وجود آمدن گردبادهای عظیم در تگزاس
تگزاس
( می خوام یه حرف معمولی بزنم؛ زیاد جدی نیست ! )- خُب داشتم می گفتم؛
داستان سیمرغ رو شنیدین ؟
فهمیدن عُمق ماجرای سیمرغ خیلی بِهمون کمک می کنه و خودش یکی از اسرار مهم زندگیه.
به نظرم دیگه وقتشه که مثلا" درباره سیمرغ یه وبلاگ جدی راه بیفته.
می تونه هیچ ارتباطی هم به این شماره ها نداشته باشه،
خودتون می دونید،
ولی در هر صورت (چه بخواهیم و چه نخواهیم) به هم ربط پیدا می کنیم.
۵۶- همین طور ساده و بدون سَر و صدا گسترده می شیم و مهربانی می کنیم،
مهربانیِ بدون قید و شرط (!)
۵۷- دیشب مهمان Mr.Mo بودیم؛
من و علی پهلوان -خواننده گروه آریان- و دوست دیگری که شما نمی شناسیدش.
از سَر شب می خواستم یه چیزی به علی بگم، اینقدر حرفای مختلف زدیم یادم رفت،
حالا اینجا واسش کتبا" می نویسم؛
علی پهلوان عزیزم !
شماره ها -که جدیدا" تُو سایتم می نویسم- رو خوندی ؟
اگه نخوندی plz بخون،
بعدش خودت ببین چی کار باید کرد،
شاید دلت خواست این شماره ها -که بی قید و شرط ادامه دارند- رو همراهی کنی.
دوست داشتم اسمت رو اینجا (شماره ها)، بنویسم.
۵۸- یکی از آرزوهام اینه که بتونم یه روز تو سالن اجتماعات یک دبیرستان، حرف های بچه ها رو بشنوم و باهاشون حرف بزنم،
معلمی نه، فقط حرف بزنیم (!!)
من همین جوری ام دیگه، شما هم همون جوری باشین که دوست دارید.
اینطوری هم اصیل تره، هم شیک تر:-)
۵۹-
۶۰- امروز از تلویزیون چند بار اسم کوچکت را شنیدم.
انگار همه اسم های زیبای دنیا رو مثل رنگین کمون تُو خودش پذیرفته،
چه کسی باور می کنه من اینقدر عاشق تو بودم و دَم نزدم ؟
۶۱- بالاخره یه روز پیدات می کنم.
۶۱- من عشق و با تو شناختم.
۶۱- چه شَصت و یک دقیقی !
۶۱- شصت و یک دوست داشتنی من !
شاید یه روز خودم رو متولد سال دیگه ای بدونم،
یا روز و ماه دیگه ای.
۶۱- تو هم مثل همیشه آزادی،
۶۱- شَصت و یک عزیزم !
بی تابی نکن،
تو هم با ما بیا بریم به؛
۶۲- اگزوپری (نویسنده شازده کوچولو) فرانسوی نیست،
ادیسون -که معرف حضور هست- امریکایی نیست،
مولانا وطنی نداره،
کوروش کبیر هم فقط واسه ما ایرانی ها نیست.
خوب ها، همه فرامرز هستند.
دایی من دوستی داره به اسم؛ فرامرز
این آقا فرامرز همیشه من و یاد آدم های خوب میندازه.
۶۳- می خوام (برای چندمین بار) یه دوره کامل، شازده کوچولو بخونم.
بعدش می خوام برم پیش چند « شازده کوچولو شناس » که ازم امتحان بگیرن،
و در صورت تایید، نتیجه رو آخر کتاب گواهی کنند که اون کتاب خودش یه مدرک علمی معتبره.
این هم یه مُدل تحصیلات عالیه (!)
همه چی رو می تونیم این طوری یاد بگیریم.
۶۴- می دونید اسم این عروسک چیه ؟
جدیدا" اسمش رو از دوستی شنیدم که می گفت این «warm'fuzzy» یه قصه قشنگی داره
که واسه شماره ها می شه ازش خیلی الهام گرفت.
( خوشحالم از این که همه اطرافیانم هوای این شماره ها -که تازه به دنیا اومدن- رو دارن )
یه گشت کلی درباره اش زدیم،
و به نتیجه رسیدیم که این خودش می تونه یه نقطه عَطف جدی واسه بحث هامون باشه.
چراغ بعدی رو کی روشن می کنه ؟
؛ warm'fuzzy
۶۵- چند وقت پیش رو یه تابلوی بزرگ وسط خیابون نوشته بود؛
صدای خنده پدر و مادرت رو ظبط کن ( البته راستش اون جا نوشته بود؛ ضبط کن )
۶۶- به فرید می گفتم: « سطح آگاهی این دهه شصتی ها و دهه هفتادی ها به ما اجازه داده
که بتونیم ایده هامون رو اجرا کنیم.
وگرنه خود من که شخصا" می رفتم سراغ یه کار دیگه !!!!؟
ولی وقتی با این نسل بزرگ می شدیم حس اعتماد عجیبی بهمون دادن،
انگار که یه جورایی همه داشتیم به هم چشمک می زدیم ؛-)
تازه این دهه هشتادی ها هم به طرز مرموزی انگار همه چی رو می فهمن،
خیلی از آدم بزرگ ها کارهای ما رو از طریق بچه ها شناختن »
بعدش فرید گفت: « همین و تُو شماره ها بنویس »
۶۷- جُبران خلیل جُبران -نویسنده سرشناس کتاب پیامبر- می گه :
«فرزندانتان از آنِ شما نیستند!
آن ها پسران و دخترانی هستند که از خودشیفتگی زندگی، جان گرفته اند.
آن ها به وسیله شما، و نه از شما شکل می گیرند،
گر چه در کنار شما آسوده اند اما در تملک شما نیستند.
شما مُجازید که عشق خود را به ایشان هدیه کنید، نه افکارتان را،
که آن ها خود فکورند.»
( این جمله رو اول دفترچه خاطرات دوران نوجوانی ام برای بزرگ ترهای عزیزم نوشته بودم،
که گاهی مجبور بودند -برخلاف میل درونی شان- به درونم سَرک بکشند! )
۶۸- در مورد شماره ۵۵؛ منظورم اینه که مثلا" این موضوع -داستان سیمرغ- که راز آلود و سئوال برانگیزه، ارزش این رو داره که خودش جداگونه بحث بشه و وبلاگ (حتی وب سایت) داشته باشه و مُستقل راجع به جزئیات وکلیاتش صحبت بشه و دوستای دیگه مون که ارتباط مستقیمی با این شماره ها ندارن رو تُو این بحث هامون شریک کنیم (حتی بدون اشاره به این شماره ها -که بی اسم هستند اما بی هویت نیستند-)
حالا این (داستان سیمرغ) یکی از اون پُل هاست که گُسترده مون می کنه،
یکی دیگه مثلا" می تونه یه وب سایت باشه برای آرشیو صدای خنده پدر و مادرها (شماره۶۵)
همه پدر و مادرها،
که ظاهرش funyy و سرگرمی و خاطره ست، درونش هم اصالت و مهربونی و انسجام،
دیگه چی از این بهتر ؟
موضوعات متنوعی داره شکل می گیره و هر کسی تُو هر زمینه ای که علاقه داره، با دوستای دور و نزدیکش مُشارکت می کنه.
حالا اینکه هر کدوم از این ها چه طوری مطرح بشه (؟)
به نظر من ؛
«هیچ آدابی و ترتیبی مجوی»
هر اتفاقی که بیفته یه قدم به جلوست،
از انتشار و تکثیر نباید بترسیم، حتی در آینده شاید در یک مورد چند نگاه گوناگون به وجود بیاد که همه بتونیم از همدیگه چیز یاد بگیریم.
دسته نبندی می کنم نه دسته بندی (!)
توضیح بیشتر نمی خواد چون هر چی به جلوتر می ریم، نشونه های بیشتری پیدا می کنیم و بهتر می فهمیم که چی دُرست تره.
۶۹- جایی -که یادم نیست کجا (!)- خوندم یا شنیدم -که نمی دونم کدوم (!؟)- ؛
« عُمق شادی انسان به اندازه عُمق غم هاشه »
بعضی از شماره ها هم ذاتا" غم دارن،
بعضی از غم ها حال خیلی باحالی دارن،
من هیچ وقت از غم ها فرار نمی کنم،
حتی ممکنه دوسشون هم داشته باشم.
۷۰- داره اتفاق های خوبی در مورد آلبوم سوم میفته که تا حالا سابقه نداشته،
به قول فرید « دوباره خودمون داریم عاشق کارها می شیم »
منم احساسم همینه،
حال و هوامون هم از همیشه هیجانی تره،
دوباره
ابر و باد و ماه و خورشید و من و تو، همه با هم هستیم.
۷۰/۱- خیلی وقت ها کسی که نیست، بیشتر هست.
۷۰/۲-
ما چه می دانیم ؟
شاید من و تو
شبی را
در یک هتل
گذرانده باشیم
کسی چه می داند ؟
۷۱- به سادگی و بی سر و صدا مهربانی می کنیم و گُسترده می شیم،
گُسترشی بدون قید و شرط (!!!)
۷۲- می خوام یه حرف معمولی بزنم، زیاد جدی نیست؛
ظاهرا" یه استاد علوم هواشناسی به نام « ادوارد لارنس » چند دهه پیش نظریه هرج و مرج رو مطرح می کنه.
( راستی طرح شماره ۵۹ رو من نکشیدم )
این آقای ادوارد لارنس عزیز یه مقاله ای منتشر می کنه.
( می خوام معمولی حرف بزنم، راحت باشید؛ )
یه مقاله ای منتشر می کنه به نام؛
« آیا حرکت بال پروانه در برزیل، باعث به وجود آمدن گردبادهای عظیم در تگزاس می شود؟ »
می خوام یه حرف کاملا" معمولی بزنم؛
آیا حرکت بالِ
بالِ
آیا حرکت بال پروانه
پروانه
آیا حرکت بال پروانه در برزیل
برزیل
آیا حرکت بال پروانه در برزیل، باعث به وجود آمدن گردبادهای عظیم
گردبادهای عظیم
آیا حرکت بال پروانه در برزیل، باعث به وجود آمدن گردبادهای عظیم در تگزاس
تگزاس
( می خوام یه حرف معمولی بزنم؛ زیاد جدی نیست ! )
قسمت پنجم (١) حرف های خودمونی بنیامین بهادری با هواداران
۷۲#- راست گفتن شجاعت می خواد، اما برای اون مدالی بِهت نمی دن.
۷۳- من قول امروز ۱۳۹۰/۱/۱۱ رو برای انتشار قسمت پنجم نامه هام داده بودم، اما راستش برای گفتن موضوعاتی که دلم می خواد با شما -که این شماره ها رو از خودتون می دونید- مطرح کنم، به اندازه کافی فرصت نداشتم.
بارها شماره ها رو مرور و حتّی تایپ هم کردم (آخه می دونید که این شماره ها از روز اول تایپ شدند)، اما همه شون دل به خواه خودم نبودند و شماها -که شماره هام شدین- بهتر از همه می دونید که از کراماتِ منِ عاشق اینه که تا خودم چیزی و مزّه نکنم و ندونم که شیرینه یا تُرش، سرده یا داغ، هیچ وقت بهتون پیشنهاد نمی کنم (!)
۷۴ (۷+۴)- راستی امروز 3/31/2011 هم هست، جالب شده ها ؛
3+3+1+2+0+1+1=11
۷۴#- چند روز دیگه (احتمالا" کمتر از یک هفته) ادامه این شیرینِ ترشِ یخِ داغ رو به شما -که آخ آخ- تعارف می کنم.
قسمت پنجم (۳) حرف های خودمونی بنیامین بهادری با هواداران
۸۹- دوستی پیشنهاد کرد که تحت عنوان « ۱۰ نکته درباره زنان » برای روزنامه شان مطلبی بنویسم.
بِهش گفتم: « نکته خاصی به ذهنم نمی رسه ولی چند خط از تصوراتم درباره زن رو
در یکی از شماره هام - که به عشق دوستام ادامه داره - (شماره ۸۹) می نویسم، شما هم در صورت تمایل چاپش کنید.»
اول-
تصویر زنی که آبرنگ می کشه، همیشه در هر طلوع و در هر غروب قابل مشاهده ست.
دوم-
حسین منزوی غزلی داره که با جمله ؛ « زن جوان غزلی با ردیف آمد بود » شروع میشه و با جمله ؛ « زنی که آمدنش خوب و رفتنش بد بود » تموم میشه.
سوم-
معلم کلاس دوم دبستانم زن عجیبی بود، اسمش هم یادم نمونده، اصلا" از کلاس دومم چیز زیادی یادم نیست، به جُز عکس یادگاریِ اون سال تحصیلی که معلم ما دُرست همون روز
نمی دونم چرا نیومد مدرسه !
...
چیز زیادی یادم نیست،
از
زنی که فراموشی به همراه می آورد.
چهارم-
زنِ تابلوی مونالیزا حواسش نیست چه اتفاق مهمی داره می اُفته.
پنجم-
دختربچه ای پا در کفش مادرش کرده بود،
کمی قد بلندتر به نظر می رسید و مشغول تمرین زنیّت گری .
ششم-
زنی که خیلی عصبانی بود به من گفت: «می تونم هر کاری بکنم.»
هفتم-
(خیلی محرمانه)
دیشب گزارشی درباره صادرات فرش، از تلویزیون پخش می شد.
لا به لای تصاویر مربوط به همین گزارش،
دختری پشت دار قالی نشسته بود و فرش می نوشت (!) و افکارش رو با احتیاط به تمام زنان مُخابره می کرد.
هشتم-
شیشه یک عطر گرانقیمت، بوی دست زن نجیب زاده را از باد می شنود.
نهم-
در آلبوم عکس خانوادگی ما پیرزنی جذاب زندگی می کنه،
هنوز با موهایی آراسته و پوستی شفاف و نگاهی نو.
دهم-
و اما تو
می خواهم تو را به نام عدد ۱۰ شکار کنم ...
ولی تو رُند نیستی!
تو فرار می کنی
از « ۱۰ نکته درباره زنان » فرار می کنی
از همه قاب های زیبا فرار می کنی
و از همه جشن تولد ها،
یازدهم-
تو آن-همان زن کامل-ی که بی دلیل مرا به یازده می کشانی
بی دلیل